زود قضاوت نکنیم
دخترک خودش را جمع و جور کردسرش را پایین انداخت وخودش را تا جلوی میز معلم کشید ...
و با صدای لرزان گفت بله خانم!!........معلم که از اعصبانیت شقیقه هایش میزد توی چشمان سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد :چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس دفترت رو سیاه وپاره نکن ؟هان!!؟................. فردا مادرت رو میاری مدرسه میخوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم.
دخترک چونه لرزونش رو جمع کرد ....بغضش رو به زحمت قورت داد و اروم گفت:خانم....مادرم مریضه اما...بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن ...اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که از گلوش خون نیاد....اونوقت میشه واسه خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه.....اونوقت اگه پولی موند برای من هم یک دفتر بخره که من دفترای داداشم رو پاک نکنم وتوش بنویسم......اون وقت قول میدم مشقامو........
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخاند و گفت بنشین سارا...............
در حالی که اشک معلم روی گونه هایش جاری بود .....
روی تخته نوشت :زود قضاوت نکنیم
لاشار*می لاشار*شمی لاشار*
یک روز خواهیم مرد
اما میخواهم هرچه بیشتر بروم تا هرچه دورتر بیفتم
تا هرچه دیرتر بیفتم هرچه دیرتر و دورتر بمیرم
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه
پیش از آنکه می توانسته ام بروم و بمانم
افتاده باشم و جان داده باشم
دکتر علی شریعتی
لاشار*می لاشار *شمی لاشار
جناب خرررررررررر
قایق سهراب
خیلی اشناست ؟
بله درسته شعر سهرابه!
ایا سهراب قایقش رو ساخت؟؟ ایا پشت دریاها شهریست؟
اری خوب گفت سهراب دور خواهم شد از این........ !
ای کاش..................
همه قایق سهراب داشتند .
پشت دریاها شهریست!!!!!!!
لاشار*می لاشار*شمی لاشار
فلسفه دوست داشتن
آن كس را كه دوست دارید آزاد بگذارید
اگر متعلق به تو باشد به پیش تو باز می گردد
و گرنه از اول هم برای تو نبوده است
لاشار*می لاشار*شمی لاشار
اخرین حرف های دکتر شریعتی
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.
وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.
وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.
وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.
وقتی خواستم بخندم، گفتند دیوانه است.
دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم.
لاشار *می لاشار*شمی لاشار
قابل توجه خوانندگان عزیز
با تشکر مدیر وبسایت
لاشار*می لاشار*شمی لاشار
نیا باران نیا باران
نيا باران: زمين جاي قشنگي نيست من از اهل زمينم خوب
ميدانم كه گل را بهر چيدن دوست ميدارند و براي يك لحظه
بو كردن گل از شاخه جدا سازند و خبر از داغ دل باغش ندارند
نيا باران...
نيا باران: زمين جاي قشنگي نيست من از اهل زمينم خوب
ميدانم كه اينجا مردگان را هفته اي يادي كنند و دوستان را
فراموش..
نياباران: نيايي چشم براهت بمانن بهتر از آن است كه چتر
ها را به سر گيرند ..
نيا باران: زمين جاي قشنگي نيست من از اهل زمينم خوب
ميدانم كه بعد از رفتنت رنگين كمان هم دست از خيانت بر
نميدارد و ذهنهارا به خود مشغول ميسازد..
نيا باران: پشيمان ميشوي كه بعد از آمدن اي كاشها را بر
زبان خود چنان جاري كني كه خودت هم باز ماني
نيا باران: در اينجا دل شكستن سهل و آسان است، تو كه
ماه و ستاره در بغل داری، در اينجاعاشقان محكوم محكومند..
نيا باران: در اينجا دوستان آنچنان ظلمي روا دارند به دوستان
،كه صد دشمن به خواب بينند..
نيا باران: زمين جاي قشنگي نيست من از اهل زمينم خوب
ميدانم كه بلبل را به جرم خوش صدايي در قفس تا لحظه
مرگش ، به حبس ابد محكوم كردند...
نيا باران .... نيا باران....
لاشار*می لاشار *شمی لاشار
ماهی سفره هفت سین
او که حافظه ی چندانی نداشت...
درد ِ روزهایش،
یکنواختی ِ طعم ِ نفس کشیدنش در آب بود؟
یا فقط حجم ِ تـُـنگ شیشه ای اش؟!
چند لیتر بیشتر و کمتر،
یا نه!
اصلاً یک تـُـنگ، به حجم ِ دریا
مگر برایش فرقی میکرد ؟
او که حافظه ی چندانی نداشت...
مگر برایش تفاوتی داشت،
تنهایی دور ِ خودش چرخیدن،
یا بودن با یک قرمز ِ دیگر؟
خیلی زود همه چیز را فراموش می کرد....
خیلی زود
حتی
سرخی ِ پولک های ِ تن ِ جفتش را ،
که روزگاری تمام ِ آرزویش بود...
همان بهتر که مُــرد
همان بهتر که دیگر نیست تا در چشمان ِ کسی زل بزند
که عاشقش شود....
لیاقت ِ او همین بود
ماهی ای که حافظه ی چندانی نداشت...
باید می رفت...
اما خوشحالم که ماهی قرمز ِ تو ،
سر سفره عیدت مـــُـــرد...
حداقل، دلی را داشت
که برای تـُنگ ِ خالی اش، تـَنگ شود....
این روزها
فکر می کنم
چه غریبانه می میرند،
دریایی ها...
لاشار *می لاشار*شمی لاشار